بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

۴ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

با یک نفر که کاملا ناشناس هم بودیم برای هم، توی یه کانال تلگرامی یه بحث خیلی خیلی کوچیکی پیش اومد. 

یه نگاه به خودم کردم. دوستان! نمیدونید چه خبر بود! وسط این بحث کوتاه، وقتی یه پاسخی رو شنیده بودم که بنظرم اهانت امیز اومد، و خب هرچند ناشناس بودم اما باز هم جلوی چند هزار ادم بود، این پاسخ رو انگار توی ذهنم گذاشته بودن روی ریپیت! یه نگاه به خودم انداختم و دیدم اوووه! اینجا چه خبره! چه سناریوسازی ها و چه خشم و چه استرس و چه ضعف و حتی اگر بری بری تا برسی به اون نگار خیلی کوچک، چه اشک هایی در جریان بود در من. بخاطر چی؟ یک بحث یا چیزی شبیه به دعوا.

همیشه با بحث، دعوا، قهر کردن مشکل داشتم. اونقدر که ازش فراری ام و میترسم. چرا؟ شاید چون هزار هزار بار در هر جمله ای از بحث خودم رو آزار میدم. خودم رو میترسونم از اشتباه کردن و از از دست دادن.

امروز ام برای لحظاتی مکث کردم. 

با خودم فکر کردم:

نگار، تو میدونی چی گفتی و چرا گفتی. ادامه ی گفت و گو رو از چند لحاظ باید توی ذهنت اصلاح کنی:

1. تو داری از حرفی که توی ذهنت هست میگی. چه جلوی یک نفر چه هزار نفر. چرا باید خجالت کشید یا ترسید؟ انتهای تاریک این راه مگه چیه؟ غیر از اینه که بفهمی حق با طرف مقابلت بوده؟ که اگر این هم باشه، اصلا تاریک نیست چون تو در اون چیزی رو فهمیدی.

2. چرا باید هی به جای طرف مقابلت فکر کنی؟ ذهن تو برای فکر کردن به جای خودت بسه. نه جای کس دیگه ای. اگر این کارو کنی جا برای خودت کم میاری و خودت رو از دست میدی!

بذار دیگری خودش با تو روشن حرف بزنه. صبر کن. سکوت کن. اجازه ی ابراز بده و دست از قضاوت بردار.

میفهمم سر قضیه ی فلانی! میخواستی زودتر بفهمی نیتش چیه. نسبت به تو دیدگاه منفی داره و میخواد باهات بد باشه یا نه! اما خب چرا انقدر مهم بود؟ صبر میکردی به وقتش بروز که داده شد میفهمیدی

و تا اون روز، تو زندگیتو میکردی!

3. از چیزی که درونت هست دفاع کن. ابرازش کن، با صدای بلند. ازش نترس حتی اگر ناقصه یا در قسمت هایی غلطه. چون مطمئنم که ارزشمنده

NE ‌..
۰۷ دی ۰۳ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خشم من وقتی مامان بیخودی عذرخواهی میکرد زیادی مراقبت میکرد یا وسواس به خرج میداد، از مامان نبود! از خودم بود که میفهمیدم اینها رو روی دوش خودم دارم و دارن آزارم میدن.

NE ‌..
۰۷ دی ۰۳ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کارم رو واقعا دوست دارم؟؟

شغل من نگار، همینه؟

همین چیزی هست که دلم میخواد صبح های زود بخاطرش بیدار شم و برم توی اون محیط با اون آدما و تا یک عمر همین باشه کارم؟

من خوشحالم توی این رشته؟

اپر خوشحال نیستم، علتش رشته‌امه یا شخصیتم؟

نکنه بعدا بفهمم نیاز بوده خودم رو تغییر بدم؟

نکنه دیدگاهم و نقطه نظرم درمورد آدمهاست گه باعث شده این شغل رو دوست نداشته باشم؟

نکنه این ارتباط نپرفتن با ادمهاست که دار همنو اذیت میکنه؟

نکنه تنبلیه؟!

چرا هیج شغل دیگه ای حتی در خیال به ذهنم نمیرسه که بگم هاا! این همونه!

نکنه بخاطر اینه که سطح علمی خوبی ندارم؟!

NE ‌..
۰۷ دی ۰۳ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چقدر عاشق خوندن وبلاگ آدم‌هام. اونایی که طولانی و از ته دل و واقعی می‌نویسن. می‌نویسن برای نوشتن! امروز بعد مدت‌ها گفتم به وبلاگم سر بزنم. و دوباره فهمیدم دوستش دارم

NE ‌..
۰۷ دی ۰۳ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر