درباره من!
من، در این لحظه تمام آن چیزی هستم که در این 24 سال و 2 ماه و 23 روز زیستهام و شاید زندگیهایی قبل از این یا حتی بعد از این را هم زیسته باشم و ندانم! درنهایت، من امشب خودم را یک تکه عشق میبینیم. جهانِ آکنده از اندوه اطرافم را که خیلی وقتها قلبم را به درد آورده، پر از زیبایی میبینم. میخواهم در این کادری که نامش درباره من است بگویم که این من چقدر قدردان این بودن است. چقدر چیزهایی زیادی در این عالم هست که دوستشان دارم. چه چیزهای به غایت زیبایی هست که دلم میخواهد یک روز بتوانم از آنها دل بکنم و به زیبایی پنهان شده در این حجاب برسم. آن زیبایی که چنان شکوهمند است که حتی حجابش هم مرا غرق خود ساخته است.
من؟
انسان ضعیف و در عین حال قدرتمندی هستم که فریب خودش را خورده است. فریب خورده و گمان میکند قرار است روزی به تنهایی! به چنان قدرتی برسد که از تمام داراییهایش، یعنی همان انسانهایی که از عمق جان دوست میدارد، محافظت کند! در برابر دنیا. اما آن انسانها کیستند و کجایند و خودش کیست و کجاست و دنیا از کجا آمده و چرا باید بخواهد به عزیزان او آزاری برساند؟! اینها را نمیداند اما خوب میداند که تمام ترسهایش از ندانستنهاست.
من؟
به دنبال توام. هرچند آنقدر آهسته که گاهی بنظر میرسد ایستادهام!
من؟
کسی که آرزو دارد زنده بماند و مهلتش قبل از پیدا کردن تو تمام نشود..
13 اسفند 1402، ساعت 6:06 صبح
/
من؟!
سرشار.
سرشار از عشق به میم. دوستش دارم! حیف بود که در درباره ی من اسمی از آن کسی که بخشی از جانم شده نیامده باشد!
میم برایم من سراسر نقش زیبایی است. او حتی نواقصی دارد که نقص داشتن را در نگاهم به زیبایی بدل کرده!
او در شناخت من از خودم بسیار تاثیر دارد.
او در درک معنای زندگی و زیست من، در کنار من و همراه من است.
من؟
دختری جوان که دل را به اراده ی خود و خرسند از این انتخاب، به میم سپرده است.
اردیبهشت 1403