بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

کاملا دیوانه شده ام. از دست این هورمون های کوفتی است یا چه؟ نمیدانم. فقط میدانم بسیار خشم دارم. نسبت به همه چیز و همه کس. از خانمی که در تاکسی کنارم نشسته بود و آدامسش را مثل احمق ها می جوید و دلم میخواست خفه اش کنم گرفته تا راننده ماشینی که ترمز نمیکند. این ها که حاشیه اند. خانواده و دوستانم هم برایم غیرقابل تحمل شده اند این چند روز. حتی با یک غریه اگر بیشتر از دو سه جمله حرف بزنم ممکن است دلم بخواهد خونش را بریزم! اینها را اینجا اینطور می نویسم تا برای خودم قابل تحملتر باشد وگرنه آنچه که هست قابل خواندن هم نیست.

از هرجور تماس فیزیکی بدم می آید. دلم میخواهد آدم ها از من فاصله بگیرند. از محبت خوشم نمی اید. دلم میخواهد ادم ها قوی باشند و باهوش. نمیدانم دارم چه می نویسم؟! خودم شاید نه قوی هستم نه باهوش. یک ابله به تمام معنا. شاید با نگاه یخ زده و نفرت بارم به ادم ها میخواهم خودم را تنبیه کنم، خودم را بکشم. می شناسمش. سگ می شود اما عذاب وجدان بعدش هم سگی است و راحتش نمیگذارد. شاید میخواهم خودم را آزار بدهم.

NE ‌..
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آدم شیفته‌ی بکستر میشود! با آن نوع زندگی منحصر به فرد و به ظاهر غم انگیز و تنهایی که دارد. اما تو به عنوان کسی که نگاهش میکنی، از تک تک جزئیات زندگی زیبایی که دارد لذت می‌بری. از نظم و دقتی که در شغلش به خرج میدهد، تا بی تفاوتی اش نسبت به آنچه همسایه ها از او می شناسند!، ا زوسیله ای که برای آشپزی دارد و مخصوص به خودش است تا شوری که برای زندگی کردن و آواز خواندن دارد و چطور برای یک شب کنار هم بودن آشپزی میکند و معتقد است شمع ها باید روشن شوند..!

از تیری که به زانویش خورد و نشان میدهد زندگی اش چنان هم که بنظر میرسد بدون حادثه نبوده و او نیز زمانی را در گیر و دار عشق و جنون سپری کرده است.

بکستر برای من زیبا بود. و دلم میخواهد بیلی وایلدر را بیشتر بشناسم. خالق این اثر فوق العاده!

NE ‌..
۱۲ بهمن ۰۳ ، ۰۷:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر