امان!
انتخاب عنوان برایم سخت است. درضمن این نوشته احتمالا اشتباه تایپی زیادی خواهد داشت. خانه تاریک است. نیم فاصله اش را هم بلد نیستم.
امان! بله. شاید امان شاید هم فریاد خلاصه یک راه چاره جویی همراه با کلافگی و خستگی و شاید عصبانیت عنوان خوبی برای افکاری است که می خواهم بنویسم. امان از روحی که خود را پایین تر، اشتباه یا ناقص می داند. امان از این ترس اینکه من تنها و تنها موجود جهان باشم که فلان ویژگی را در تنم دارم و بسیار غیزطبیعی است و مثلا باید بخاطر چربی پوستم از اپراتوری که وظیفه اش قرار است این باشد که کاری برای کنترل چربی پوست من بکند معذرت خواهی کنم! امروز وقتی با آنوسیله داشت جوش های صورتم را پاکسازی میکرد حسابی درد می کشیدم اما چیزی نگفتم. چون من حتی نگران این هم هستم که مبادا آستانه ی درد من پایین باشد (خب به جهنم! بگذار باشد. بیانش کن) و زشت باشد اگر آخ و اوخ کنم. اما بعد خود اپراتور می خندید و تعجب کرد از اینکه بر خلاف تمام افرادی که تابحال دیده است من چیزی نگفته ام.
صادقانه بگویم
خسته ام
از منی که نگران است وقتی می فهمند که خواهر فلانی ام، نکند طزز حرف زدنم آبروی آن فلانی را ببرد
این دختر بعدا درمورد من چگونه خواهد گفت
وقتی ماسک را از روی صورتم برداشت با چخ تن صدایی باید به فردجدیدی که وارد اتاق شده سلام کنم
هوف! وقتی بیانشان میکنم از آنچه بنظر میرسیدند ابلهانه تر و خنده دار تر می شوند.