دوست داشتن
همانطور که برای میم عزیزم هم گفتم، تصمیم گرفتهام با خودم نرمتر باشم. احساساتی را که تجربه میکنم به رسمیت بشناسم و بدون ترس، حداقل برای خودم، بیانشان کنم. نباید از آنچه هست گریخت. امشب، شبی که انگار حتی تمام نقصهایش هم به بهترین شکل چیده شده بودند، برای میم گفتم که از اینکه بخاطر دوست داشته شدن خودم را ابراز نکنم راضی نیستم. دوست داشته شدن هیچ نمیارزد به آنکه آدمی خودش را در بند بکشد و خود را از ابراز و پذیرش خودش منع کند. من، من هستم. با تمام عیوب. با تمام کاستیها. و بله، حق میدهم اگر هر انسانی روزی نتواند مرا دوست بدارد. همانقدر که دوست داشته شدن را میپذیرم.
خجالت کشیدن از آنچه هستی، آنچه به آن میاندیشی و آنچه که احساس میکنی تو را در بند آزاردهندهای قرار میدهد.
شاید از ترس پذیرفته نشدن و دوست داشته نشدن است که آنقدر از خود واقعیات میترسی.
خوابم گرفته است!
دو چیز را دلم میخواهد درنهایت به اختصار بگویم؛
میم را از جان دوست دارم. انگار شکل مصور تمام آن چیزی است که من از پاکی و زیبایی میشناسم.
و بعد آنکه، خودم را دوست دارم. بیشتر از هر زمان دیگری خودم را دیدهام.