بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

او

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۲۶ ب.ظ

هربار که از او گله میکنم دلم میگیرد. ناراحت میشوم وقتی می‌بینم حرف‌های من باعث شده دیگر سرحال نباشد. آخر حسابی آدم شادابی است. وقت‌هایی که می‌بینمش، حتی وقتی غمگین و گرفته باشد، انگار زندگی از او به بیرون می‌تابد. آدم حسش می‌کند. اما خب من هم دلم گرفته بود. من هم چیزهایی می‌خواستم که چند وقتی بود نداشتم. دلم میخواست من هم مهم باشم. هرچند میدانستم که هستم. به من می‌گفت بوی زندگی می‌دهم. حواسش به من بود. دوستم داشت. مهربان بود. اما نمیدانم چرا دلم بهانه گرفته بود. شاید چون بخش زیادی از وجودش را با کار و شغلش پر کرده. شاید چون وقتی حتی درمورد من هم حرف میزند، حس میکنم پس ذهنش دارد به کارش قکر میکند. زندگی می‌کند تا بنویسد. آرزویش، هدفش و تمام وجودش انگار در موفقیت در نویسنده شدن خلاصه شده باشد. قشنگ است اما نمیدانید برای من چقدر تلخ می‌شود وقتی می‌بینم غم‌هایم، احساساتم و افکارم چقدر در حاشیه‌اند و چقدر من کمرنگ شده‌ام و فقط شبیه یک شیء زیبا کنار خانه هستم.

آدم باید حرف هایش را بگوید مگر نه؟ حتی اگر تلخ باشد. 

۰۳/۰۴/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
NE ‌..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی