بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

چون توی لعنتی رفتی

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ

دیگه نتونستم. سوار اسنپ که شدم اشکم ریخت. حس کردم لبریزم. واقعی! قشنگ مثل یه لیوان که لب به لب آب ریختی توش، حالا دیگه از اینجا به بعد کم کم می‌ریزه بیرون. 

یادم افتاد که یادم رفته تلویزیون رو بذاریم. من احمق یادم رفت.

میدونی

تصور اینکه مامان امشب تنهایی اذیت میشه از همه چی سخت‌تره.

خسته‌ام از غصه خوردن.

بخاطر همینه که وقتی تعریف میکنه و میگه همیشه بعد غذا با بابات هم رو بغل میکردیم و می‌خوابیدیم و حالا بعد اینهمه سال هنوز دنبال آغوش میگردم، دلم میخواد خودمو بکشم. دوست دارم جیغ بکشم. دوست دارم نشنوم. دوست دارم بمیرم. خسته‌ام

۰۳/۰۶/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
NE ‌..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی