بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

۱۲ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

مهمه که وقتی احساس یا تفکری داری مدام پی این نباشی که دیگران هم هم‌فکر یا هم‌احساس با تو هستن یا نه. مثلا عه دیدی فلانی هم همیشه با فلانی بحثش میشه؟ خب پس من مشکل ندارم و همه نمیتونن این قضیه رو تحمل کنن خداروشکر طبیعیم!

عه از نظر فلانی هم این کار اشتباهه؟

عه تو هم استرس میگیری وقتی فلان اتفاق می‌افته؟

تو حق میدی عصبانی بشم؟ تو هم بودی عصبانی میشدی؟ عصبانیتم درسته؟ استرسم درسته؟ خشمم درسته؟ 

تو هم بودی....

و و و!

مزخرفه دوستان! این طرز فکر آشغال و مزخرفه و نمیذاره حتی ذره‌ای به چیزی که وافعا در تو و بیرون از تو در حال اتفاق افتادنه فکر کنی.

حتی نگرانی دندون پوسیده‌ی تو شبیه به تموم دندون‌های پوسیده‌ی معمولی آدم ها نباشه و خجالت بکشی!

نکرانی نگرانی نگرانی!

حق رو همیشه به دیگران میدی اما بارها دیدی طرف خودش رفته فکر کرده برگشته گفته حق با تو بوده توی فلان قضیه.

احساسات و تفکراتتون رو به رسمیت بشناسید دوستان! مثل من قبلی نباشید و خودم هم نخواهم بود.

به خودتون اتکا کنید.

من حتی توی محیط کار هم از ترس اشتباه یا سوتی دادن خیلی اقدامات رو نمی‌کنم ولی می‌بینی یهو فلانی انقدر گاف بزرگی داده که تو قطعا ازش توانمندتر بودی ولی ترسیدی خطاهات غیر طبیعی باشن. و فلانی به هیچ جاش نیست و زندگیشو میکنه.

ترس از طبیعی نبودن.

این چه درمورد رفتار چه درمورد بدن چه احساسات و افکار در من بوده.

و نمیخوام دیگه ادامه‌ش بدم.

امروز از فلانی عصبانی شدم؟ بله. رفتارش بنظرم به شدت آزاردهنده بود؟ بله. دیگران خشم من رو درک نمی‌کنن و زیادی می‌دونن؟ بله. این تاثیری توی اصل قضیه داره؟ خیر!

خب چیزی بوده که دیگران درکش نکردن چون جای من نبودن و قطعا اگر جای من بودن می‌فهمیدن

اینطوری جای این موقع صحبت کردن و مشورت کردن با بقیه دنبال این باشم که تیک تایید خودم رو بگیرم و نگرانی‌ها و کمبودهام رو پر کنم، قشنگ و واقعی گوش میدم که چی میگه واقعا؟

هم اون رو دوست دارم هم خودم رو و همه رو ارزشمند میدونم و جایی برای بالا و پایین کردن نمیذارم.

یا مثلاً از دست یکی دلخوری ناراحتت کرده درکت نکرده اشتباهی در حق کرده، بعد میای مقایسه میکنی با اشتباهاتی که بقیه میکنن بعد میگی خب فدای سرش؟! اتفاقی که تو بارها بخاطرش ساعت‌ها غمگین شدی ارزش داره. ارزش فکر کردن و حل شدن. و اینکه برای بقیه مشابهش نیست یا تو ندیدی و نفهمیدی دلیل بر غلط بودن یا غیرعادی بودنش نیست و نباید بی‌ارزش و بی‌معنی بدونیش.

اعتماد به خود داشتن خیلی آدم رو به آدم بهتری تبدیل میکنه.

NE ‌..
۰۵ تیر ۰۳ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی آن موجود زنده، آن انسان را دیدم که چند دم قبل از آنکه هوش از تنش برود، چطور از ترس می‌لرزد و چشمانش چه ضعیف، آواره و پریشان است.

وقتی ماده‌ای را وارد رگ‌هایش کردند، دیدم که چطور کم کم پلک‌هایش روی هم آمد و دیگر آنجا را نمی‌دید و نمی‌فهمید و نبود.

تن آدمیزاد چه زشت است!

جدی می‌گویم. تا به حال به جسم بی‌جان کسی، برهنه نگاه کردی؟ اینکه چطور عمل می‌کند و اندام‌ها کنار همند حیرت‌انگیز و عجیب است اما درنهایت تکه گوشتی می‌شود که اگر یکی دو روز بی‌جان بماند بوی تعفن می‌گیرد.

برای مریض‌ها که سوند ادرار می‌گذاشتند، تازه می‌فهمیدی اندام جنسی که آدم‌ها بحاطرش خود را به در و دیوار می‌کوبند و گاه همه‌چیزشان را به پایش می‌گذارند، چقدر زشت و بی‌وجود است!

برای تن خجالت کشیدم.

هرچند باعث شد این خانه را برای خودم و بقیه انسان‌ها بپذیرم، اما زشتی‌اش را نه از فقط از دسته‌ی زشت و زیبای ظاهر، از نگاه زندگی می‌گویم که تن بی‌جان ناچیز و زشت بود. که ما در آن مانده‌ایم. که خود را به خدمت کمتر از دو متر گوشت گذاشته‌ایم و یک عمر برای ارضای آن زندگی می‌کنیم و هیچ نمی‌فهمیم.

دردناک بود دیدن آن سوزن‌های ضخیمی که در گلویی فرو می‌رفت که چند دقیقه قبل داشت شعر می‌خواند.

آن خون سرخ رنگ گرمی که با جهش از رگ‌های گردن بیرون می‌ریخت و انسانی که دیگر چیزی احساس نمی‌کرد و نبود.

و من به نیستی واقعی، به مرگ فکر کردم.

NE ‌..
۰۳ تیر ۰۳ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر