بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

۸ مطلب با موضوع «تلاش‌های من برای بهتر شدن» ثبت شده است

یکی یه جا گفته بود اگر یکی الان به تو بگه چقدر موهای آبی‌ت زشته ناراحت میشی؟! معلومه که نه!

چون میدونی موهات آبی نیست. مطمئن هستی. خب، درمورد هر چیزی، اگر قد رنگ موهات به کاری که داری میکنی مطمئن باشی، اگر از خودت باخبر باشی، دیگه حرف‌های نادرست، با یا بدون غرض، تو رو غمگین نمیکنه.

همین هم شد.

تمتحانش کردم. وقتی یکی چیزی درموردم گفت که به یقین میدونستم اشتباهه، چه از سر ندونستن چه از سر نیت ناخیر!، فقط تو دلم گفتم تو که واقعیت و اون چه که هست رو میدونی، پس یه نفس عمیق بکش و به مسیرت (خودت، خدات!) ایمان داشته باش.

نه، اشتباه نشه! از تعصب یا خودشیفتگی یا انتقادناپذیری حرف نمیزنم، 

مرز باریکی بین این‌ها هست که باید حواسم باشه رعایتش کنم.

NE ‌..
۱۷ مهر ۰۳ ، ۲۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چیزی داره درونم شکل میگیره که قبلا نبوده. انگار که مثل یه گیاه سبز تو وجودم جوونه زده. چیزی که میتونم تا حدی بهش تکیه کنم. میگم تا حدی چون میفهمم چقدر الان نو و نرم و نارس هست.

قبلا، از دوران طفولیت:) ، اگر با کسی بحثم میشد، زندگیم کامل خراب میشد تا وقتی اون مسئله حل بشه. دورت بگردم مامان... یه بار برای اینکه بهم بفهمونه نیازی نیست وقتی با دخترداییم دعوامون شده اونقدر زانوی غم بغل بگیرم و بشینم گریه کنم درحالیکه اون داره بیخیال بازی‌ش رو میکنه. دورت بگردم مامان! چقدر اذیت شدی سر اون داستانی که پیش اومد.

بخاطر اون هم که شده نباید اینی که خواستی یاد بگیرم رو یاد بگیرم؟!

 

خلاصه،

احساساتی شدم. ده روزه مامان رو ندیدم. دلتنگم.

بگذریم،

چیزی درونم هست که ارزش داره. ارزشی که میشه بهش تکیه کرد.

اره. توی زندگی ممکنه دعوا کنی، ممکنه خیلی سنگین و سخت با کسی برخورد پیش بیاد، ممکنه قطع ارتباط کنی، از دست بدی یا به دست بیاری، ولی معنیش این نیست که زندگی باید متوقف بشه و اونقدر خودت رو اذیت کنی.

دروغ چرا، امروز هم اوایلش اذیت بودم، ولی خب سعی کردم خودم رو روشن کنم. 

حالا هم نمیخوام به دروغ وانمود کنم که مهم نیست، مهمه، اما اندازه‌ی خودش!

و چیزهایی هست بسیار بااهمیت که نباید حواسم از اون‌ها پرت بشه.

NE ‌..
۱۷ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام.

وقتی با این آدم جدید شیفتم شروع شد، برای نفس گرفتن و فکر کردن رفتم توی اتاق رست. یکم میشد با صدای آروم با خودم حرف بزنم. زمزمه. و به خودم اومدم و دیدم اون چیزی که تقریبا مدام توی ذهن من داره می‌گذره، تحلیله. تحلیل رفتار و گفتار و ظاهر و باطن! آدم‌هاست. نه فقط دیگران، بلکه همزمان خودم رو هم تحلیل می‌کنم.

به محض دیدن آدم جدید، به جای لذت معاشرت و آشنایی، انگار محاسبات و تحلیل‌ها میان توی ابر بالای سرم و حسابی شلوغ پلوغ میشه. این وسط مقایسه، سرکوب، سرکوفت و خودسرزنش‌گری و سرزنش دیگزان و قضاوت و تمام این اتفاقات ناخوشایند در ذهنم پیش میاد.

حالا قصد دارم کم کم این قضیه رو کنترل کنم. تا آزادانه‌تر زندگی کنم.

چهارچوبی که توی ذهنم هست بدجور خودم و دیگران رو مدام خط میزنه.

NE ‌..
۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام:)

کشفیات جدید بنده در زمینه روابط انسانی.

حالا شاید خیلیا این حس رو نداشته باشن

اما توقع من توی روابطم یه خیرخواهی و دوستی خالصه انگار

هرچند الان دارم فکر میکنم که خود من چقدر خالصانه‌ست نیت‌هام  (از این فعلا بگذرم، میخوام به دیگران بپردازم)

بعد میرم توی روابطم

می‌بینم نه

اونقدرا همه چی پاک و روون نیست!

یعنی ممکنه تو یه شب عمیق و عالی رو با یه نفر، یه دوست، تجربه کنی

باهاش بی‌پرده از احساسات و افکارت بگی

و حس نزدیکی زیبایی رو باهاش تجربه کنی

اما روز بعدش حس کنی اون آدم تو نیست.

که خب طبیعتا هم نیست!

و یک فرد جدا، با تمایلات جدا، با خودخواهی مخصوص خودش هست.

این نه باید باعث رد کردن رفاقت بشه، نه آدم رو ناامید کنه.

این طبیعیه و ما آدما در بهترین حالت هم تا یه حدی خیرخواه طرف مقابلیم و یه جاهایی دیگه پای خود میاد وسط.

پس ایتجاست که نمیگم صادق نباش یا سیاست‌های عجیب غریب نشون بده، ولی یکم حواس جمع باش و واقعیت آدمیزاد رو یادت نره. فکر نکنی اون آدم خود توئه، درون توئه و تو رو صد در صد میفهمه و تموم وجودش خیره برای تو. نه. اینطور نیست. و این اونقدرا که فکر میکردم هم زننده و ناراحت‌کننده نیست. فقط یه واقعیته.

NE ‌..
۰۵ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به این نتیجه رسیدم که کنترل تفکرات و احساسات تا حد خیلی زیادی دست خودمونه و البته که نیاز به تمرین زیاد داره.

مدل خندیدن، نگاه کردن، صدای آدم و خلاصه خیلی چیزا توی برقراری رابطه کاملا برمیگرده به اینکه اون لحظه ته ته ذهنت چه فکری میکنی و چه احساسی داری.

یسری چیزا توی رابطه با هر کسی هست که منحصر به اون آدمه و خب اخلاق‌ها، حرف‌ها یا رفتارهاییه که اذیتم میکنه.

راهی که براش پیدا کردم اینه که اون لحظه تمرکز ذهنم رو روی اون ویژگی مشخص آزاردهنده ندارم. به خوبی‌ها و نقاط مثبت و زیبای اون فرد یا خودم فکر کنم و حسم رو مثبت نگه دارم.

چون در واقع تا زمانی که چیزی توی فکر ما درست شده باشه و به درستی شکل گرفته باشه دیگه بقیش مهم نیست. بخش زیادی از هویت و وجود یک چیز دست خود ما و اون نگاهی که بهش داریم هست. و خب حتی اگر دارک ساید یا بخش تاریکی از وجود یه چیزی به چشممون اومد، باید یاد بگیریم به اختیار خودمون افکارمون رو کنترل کنیم تا بیش از حد به چیزی که ناراحت‌کننده‌ست بها نده. مخصوصا وقتی رابطه با آدمیه که میدونی دوستش داری اما خب یسری چیز اذیت.کننده هم داره، مثل همه.

امشب قراره این نظریه رو امتحان کنم!

NE ‌..
۰۳ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

درمورد روابط اجتماعی‌م، دوستان! مفتخرم که اعلام کنم واقعا همه چیز داره بهتر پیش میره.

خیلی با خودم فکر و تمرین کردم.

به علت اینکه چرا خودم رو راحت نمیذارم.

چرا توی هر جمعی نگران اینم که چطور درموردم فکر میکنن و این درگیری‌ها و فکر کردن‌ها مانع رهایی من و خودم بودن میشن.

به خیلی چیزا رسیدم.

تهش و خلاصه‌ش اینه که همه چیز برمیگرده به اینکه چقدر و چرا خودت رو دوست داری؟ 

چراش خیلی مهمه. و اگه چرایی دوست داشتنت بند باشه به یه چیز، اون بند که پاره بشه از دست میری!

الان جمع ناآشنا و شلوغ، شیفت با آدم‌هایی که آزاردهنده‌ان! و همینطور جمع خانوادگی رو توی این مدت، جور دیگه‌ای تجربه کردم.

و خب، واقعا حس رهایی بعد از اون اسارتی که توی ذهنت تجربه کردی، لذت‌بخشه!

NE ‌..
۰۲ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دارم سعی میکنم از اون حالت خارج بشم. از سه راه، باور داشتن به باورهای درونیم! درنتیجه اثرپذیری کمتر از محیط. آرومتر بودن. و واقف بودن به واقعیتی که با گفته‌ها و شنیده‌ها تغییر نمیکنه و وابسته به چیزی جز حقیقت و حق خودش نیست.

دو، حرف‌های واقعیم هم دیگه خیلی کمتر از قبل نیاز به احتیاط دارن. انگار کم کم ناخودآگاه درونم داره به چیزی بدل میشه که دلم میخواد که ابرازش کنم.

سه، تعادل. اما همچنان حواسم هست که افسارگسیخته عمل نکنم. هر چند یکم سوتی میدم ولی به خودم سخت نمیگیرم و اجازه میدم رشد کنم.

NE ‌..
۰۹ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باید قبول کنم همه‌ی ما آدم‌ها قرار است حداقل گهگاهی همدیگر را ناراحت کنیم. آن روز آن دکتری که دیگر نمی‌خواهم پیشش بروم، می‌گفت چرا فکر کردی باید فرشته باشی؟ راست می‌گفت. نه میتوانم فرشته باشم و نه حالا هستم. دوست عزیزم که حالش بد شده بود (که حالا دلم میخواست میتوانستم از آن اتفاق بنویسم اما انگار زبانم از بازگویی اتفاقات آن روز و اورژانس امام لال شده باشد) هی با خودم میگفتم کاش وقتی میگفت ناراحت است من فلان کار را می‌کردم. کاش وقتی از دستش عصبانی یا دلخور میشدم به روی خودم نمی‌آوردم. کاش و کاش. بعد با خودم گفتم من دوستم را دوست دارم. سعی‌م را هم کرده‌ام. و چه بخواهم چه نخواهم ما همدیگر را آزار خواهیم داد. همانطور که همدیگر را دوست داریم.

NE ‌..
۱۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر