بعضی از حرف هام

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۵۷ جنون

باید قبول کنم همه‌ی ما آدم‌ها قرار است حداقل گهگاهی همدیگر را ناراحت کنیم. آن روز آن دکتری که دیگر نمی‌خواهم پیشش بروم، می‌گفت چرا فکر کردی باید فرشته باشی؟ راست می‌گفت. نه میتوانم فرشته باشم و نه حالا هستم. دوست عزیزم که حالش بد شده بود (که حالا دلم میخواست میتوانستم از آن اتفاق بنویسم اما انگار زبانم از بازگویی اتفاقات آن روز و اورژانس امام لال شده باشد) هی با خودم میگفتم کاش وقتی میگفت ناراحت است من فلان کار را می‌کردم. کاش وقتی از دستش عصبانی یا دلخور میشدم به روی خودم نمی‌آوردم. کاش و کاش. بعد با خودم گفتم من دوستم را دوست دارم. سعی‌م را هم کرده‌ام. و چه بخواهم چه نخواهم ما همدیگر را آزار خواهیم داد. همانطور که همدیگر را دوست داریم.

NE ‌..
۱۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هربار که از او گله میکنم دلم میگیرد. ناراحت میشوم وقتی می‌بینم حرف‌های من باعث شده دیگر سرحال نباشد. آخر حسابی آدم شادابی است. وقت‌هایی که می‌بینمش، حتی وقتی غمگین و گرفته باشد، انگار زندگی از او به بیرون می‌تابد. آدم حسش می‌کند. اما خب من هم دلم گرفته بود. من هم چیزهایی می‌خواستم که چند وقتی بود نداشتم. دلم میخواست من هم مهم باشم. هرچند میدانستم که هستم. به من می‌گفت بوی زندگی می‌دهم. حواسش به من بود. دوستم داشت. مهربان بود. اما نمیدانم چرا دلم بهانه گرفته بود. شاید چون بخش زیادی از وجودش را با کار و شغلش پر کرده. شاید چون وقتی حتی درمورد من هم حرف میزند، حس میکنم پس ذهنش دارد به کارش قکر میکند. زندگی می‌کند تا بنویسد. آرزویش، هدفش و تمام وجودش انگار در موفقیت در نویسنده شدن خلاصه شده باشد. قشنگ است اما نمیدانید برای من چقدر تلخ می‌شود وقتی می‌بینم غم‌هایم، احساساتم و افکارم چقدر در حاشیه‌اند و چقدر من کمرنگ شده‌ام و فقط شبیه یک شیء زیبا کنار خانه هستم.

آدم باید حرف هایش را بگوید مگر نه؟ حتی اگر تلخ باشد. 

NE ‌..
۱۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ببین دیروز توی تاکسی که بودم، دختری که کنارم نشسته بود یه جووری راحت بود، خواننده آهنگ که میخوند این دست میزد بلند بلند می‌خندید بشکن میزد!

بعد خب خودمو نگاه کردم. دیدم به راننده که گوش میدم در نگاه اول اونقدر ساده نمیگیرم و ارتباط گرفتن به این سرعت و راحتی برام جالب نیست.

اما از دیدن راحتی و سرعت ارتباط آدمایی شبیه به این دختر هم کیف میکنم.

توی محل کارم، حقیقتا مکالمات آدمارو که گوش میدم، می‌بینم دلم میخواد همینطوری راحت و ساکت بشینم به کار یا بیکاری خودم برسم. اما از اینکه یه نفر توی محل کارش صمیمت بیشتری رو حس میکنه هم خوشم میاد. 

اما شخصیت خودم رو هم دوست دارم.

و این تضاد، اولش خودم رو برام بی‌معنی کرده بود. که نکنه از ناتوانی منه که .یزی که دوست دارم یا چیزی که هستم متفاوته. (هرچند چیزی که هستم رو هم دوست دارم، چه بسا بیشتر می‌پسندمش اما چون یسری اتفاقات بعدی رو ازم میگیره و جایگاهی که برام درست میکنه یکم محدودتره، از شخصیت‌های متقابل خودم هم خوشم میاد.)

 

ادامه داره.

NE ‌..
۱۷ تیر ۰۳ ، ۰۷:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

هر چیزی وقتی به اندازه باشه چقدر دلنشین میشه.

به اندازه به خودت اجازه بدی یسری تفریحات رو داشته باشی، به اندازه خودت رو مهمون کنی برای خودت فست فود بخری!، به اندازه بستنی بخوری به اندازه کتاب بخونی به اندازه بخندی و بخوابی و درس بخونی و معاشرت کنی و کار کنی و یاد بگیری و سفر کنی و حرف بزنی و بنویسی 

این اندازه نگه داشتنه، این حرمت دادنه، این حیا داشتن توی هر چیزی، باعث زیبایی میشه.

NE ‌..
۱۱ تیر ۰۳ ، ۱۷:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی داشتم به این فکر میکردم که حتما بریم فروشگاه، عسل و گردو و خرما و چیزای مفید بخریم تا تغذیه‌اش خوب باشه،

یهو به خودم اومدم، دیدم شبیه مامان شدم. مامان که چون بهرحال همیشه سطح مالی محدودیت داشته و نمیشده به همه در حد عالی رسید، پس از خودش میگذشت (میگذره) و در نتیجه میتونه ما رو در سطح عالی نگه داره.

مامان هم همش براب خوابگاه من میگه برو اینارو بخر، برام پول واریز میکنه یا خودش میخره.

اما خودش نمیخوره.

دیدم همون شدم...

و ناراحت شدم چون دیدم که مامان خودش رو کمتر از ما دوست داره. و این خیلی ناراحت‌کننده‌ست.

دلم میخواست همینقدر که با هیجان و اطمینان میگفتم هیچ عیبی نداره هر چقدر هم خرج تغذیه‌ات بکنی تا سلامت بمونی، چرا هیچوقت برای خودم نگفتم؟ چرا به خودم نگفتم برو فروشگاه هر چیز مفیدی میخوای بخر و حواست به خودت باشه تا سلامت بمونی؟

مامان تو خیلی ماهی

اما من باید یسری چیزها رو ازت یاد بگیرم

حتی از کارهایی که فکر میکنم غلط بودن

هرچند به من خیلی راحت گذشت و همیشه بهترین رو داشتم

اما غلط بودن چون تو خودت رو قد من نخواستی.

و ازت یاد گرفتم آدم باید خودش رو خیلی دوست داشته باشه.

NE ‌..
۱۰ تیر ۰۳ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه مدت عمیقا معتقد بودم حجاب زیباست و کاملا به جا و براساس فطرت انسانه و درسته. هرچند جرئت عمل کردن بهش رو نداشتم چوت فکر میکردم (میکنم) که زشت میشم خیلی.

هنوز هم ته دلم متانت حجاب رو می‌پسندم. ارزش‌گذاری که حجاب باعثش میشه رو درک میکنم.

اما یه شکی تو دلم هست. وقتی برمیگردن به محجبه‌ها میگن شما مغزتون مشکل داره، شمایید که به همه چیز نگاه جنسی دارید، شما فکر کردین آدما نمیتونن خودشون رو کنترل کنن. یا اینکه می‌بینم توی کشورهای دیگه مردم مثلا انقدر راحت میرن ساحل کنار هم شنا میکنن. میگم نکنه جدی جدی این تفکر من هم بخاطر دسته عقایدیه که اغلب مواقع، به هر علتی که نمیدونم چیه، بهشون فکر کردم؟

اما خب باز هم، هر بار بیشتر و بیشتر بهم ثابت میشه، که اونی که غریزه رو انکار میکنه، خودش هم درگیرشه و فقط سعی در انکارش داره. اینو توی آدمای دورم خیلی دیدم. 

یا شایدم چون دنبالش گشتم پیداش کردم؟!

فعلا نمیدونم.

NE ‌..
۰۸ تیر ۰۳ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من از بچگی توی ماشین که می‌نشستم مسیر اگر یه ذره طولانی می‌شد حالت تهوع میگرفتم. بعد وقتایی که می‌زدیم کنار، یه آبی به صورتم میزدم، اگر چیزی مثل لیمو ترش داشتیم می‌گرفتم جلوی بینی‌م و بو میکردم، باد میخورد به صورتم و حالم خیلی بهتر میشد.

اگر هم دیگه خیلی مسیر زیاد بود و حالم خیلی بد میشد، یوقتایی بالا می‌آوردم و بعدش حالم بهتر بود.

داشتم فکر میکردم، یوقتا باید بزنم کنار، یسری فکرا که نمی‌خوامشون رو بالا بیارم، یه آبی به صورتم بزنم و دوباره راه بیفتم.

NE ‌..
۰۸ تیر ۰۳ ، ۰۹:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه توییت دیدم درمورد این می‌گفت که زن‌ها همیشه، مثلا در موسیقی، در ورزش و بقیه چیزها، از بدنشون برای پیشرفت استفاده میکنن و چیزی جز اون برای ارائه ندارن. صاحب اون اکانت مشخص بود که ضد زن و ناسالمه، اما خب بخشی از گفته‌هاش باعث شد واقعا فکر کنم بهش. عکس‌هایی که از تفاوت پوشش زن‌ها توی رشته‌های مختلف ورزشی گذاشته بود، که مشخص بود لباس‌ها طوری طراحی شدن که جذابیت جنسی داشته باشن. یا درمورد اغلب خواننده‌ها گفت. جز ادل امروز یا مثلا هایده‌ی دیروز و تعداد کمی شبیه به این‌ها، بقیه به شدت از پوشش و بدنشون برای خودنمایی و شهرت استفاده کردن.

اینا همه درست.

اما نگفت که دقیقا همون مردها بودن که برای این خودنمایی دست و جیغ کشیدن و آب از دهنشون ریخت! 

میدونید

حس میکنم من به عنوان یک زن، باید یکسری تفکراتم رو اصلاح کنم.

در اغلب انواع تفکرات، زن رو تشویق به راضی کردن و جلب توجه مرد میکنن، همون مردی که با این چیزها جذب میشه طی تاریخ اثبات میکنه تو چیزی جز این نیستی. 

باید رشد کرد.

باید برای خودت و پرورش انسانی که هستی، جدا از اون چیزی که از بیرون و صنایع خارجی بهت القا میشه، خودت رو ببینی.

حرف بسیاره!

NE ‌..
۰۷ تیر ۰۳ ، ۰۱:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

مهمه که وقتی احساس یا تفکری داری مدام پی این نباشی که دیگران هم هم‌فکر یا هم‌احساس با تو هستن یا نه. مثلا عه دیدی فلانی هم همیشه با فلانی بحثش میشه؟ خب پس من مشکل ندارم و همه نمیتونن این قضیه رو تحمل کنن خداروشکر طبیعیم!

عه از نظر فلانی هم این کار اشتباهه؟

عه تو هم استرس میگیری وقتی فلان اتفاق می‌افته؟

تو حق میدی عصبانی بشم؟ تو هم بودی عصبانی میشدی؟ عصبانیتم درسته؟ استرسم درسته؟ خشمم درسته؟ 

تو هم بودی....

و و و!

مزخرفه دوستان! این طرز فکر آشغال و مزخرفه و نمیذاره حتی ذره‌ای به چیزی که وافعا در تو و بیرون از تو در حال اتفاق افتادنه فکر کنی.

حتی نگرانی دندون پوسیده‌ی تو شبیه به تموم دندون‌های پوسیده‌ی معمولی آدم ها نباشه و خجالت بکشی!

نکرانی نگرانی نگرانی!

حق رو همیشه به دیگران میدی اما بارها دیدی طرف خودش رفته فکر کرده برگشته گفته حق با تو بوده توی فلان قضیه.

احساسات و تفکراتتون رو به رسمیت بشناسید دوستان! مثل من قبلی نباشید و خودم هم نخواهم بود.

به خودتون اتکا کنید.

من حتی توی محیط کار هم از ترس اشتباه یا سوتی دادن خیلی اقدامات رو نمی‌کنم ولی می‌بینی یهو فلانی انقدر گاف بزرگی داده که تو قطعا ازش توانمندتر بودی ولی ترسیدی خطاهات غیر طبیعی باشن. و فلانی به هیچ جاش نیست و زندگیشو میکنه.

ترس از طبیعی نبودن.

این چه درمورد رفتار چه درمورد بدن چه احساسات و افکار در من بوده.

و نمیخوام دیگه ادامه‌ش بدم.

امروز از فلانی عصبانی شدم؟ بله. رفتارش بنظرم به شدت آزاردهنده بود؟ بله. دیگران خشم من رو درک نمی‌کنن و زیادی می‌دونن؟ بله. این تاثیری توی اصل قضیه داره؟ خیر!

خب چیزی بوده که دیگران درکش نکردن چون جای من نبودن و قطعا اگر جای من بودن می‌فهمیدن

اینطوری جای این موقع صحبت کردن و مشورت کردن با بقیه دنبال این باشم که تیک تایید خودم رو بگیرم و نگرانی‌ها و کمبودهام رو پر کنم، قشنگ و واقعی گوش میدم که چی میگه واقعا؟

هم اون رو دوست دارم هم خودم رو و همه رو ارزشمند میدونم و جایی برای بالا و پایین کردن نمیذارم.

یا مثلاً از دست یکی دلخوری ناراحتت کرده درکت نکرده اشتباهی در حق کرده، بعد میای مقایسه میکنی با اشتباهاتی که بقیه میکنن بعد میگی خب فدای سرش؟! اتفاقی که تو بارها بخاطرش ساعت‌ها غمگین شدی ارزش داره. ارزش فکر کردن و حل شدن. و اینکه برای بقیه مشابهش نیست یا تو ندیدی و نفهمیدی دلیل بر غلط بودن یا غیرعادی بودنش نیست و نباید بی‌ارزش و بی‌معنی بدونیش.

اعتماد به خود داشتن خیلی آدم رو به آدم بهتری تبدیل میکنه.

NE ‌..
۰۵ تیر ۰۳ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی آن موجود زنده، آن انسان را دیدم که چند دم قبل از آنکه هوش از تنش برود، چطور از ترس می‌لرزد و چشمانش چه ضعیف، آواره و پریشان است.

وقتی ماده‌ای را وارد رگ‌هایش کردند، دیدم که چطور کم کم پلک‌هایش روی هم آمد و دیگر آنجا را نمی‌دید و نمی‌فهمید و نبود.

تن آدمیزاد چه زشت است!

جدی می‌گویم. تا به حال به جسم بی‌جان کسی، برهنه نگاه کردی؟ اینکه چطور عمل می‌کند و اندام‌ها کنار همند حیرت‌انگیز و عجیب است اما درنهایت تکه گوشتی می‌شود که اگر یکی دو روز بی‌جان بماند بوی تعفن می‌گیرد.

برای مریض‌ها که سوند ادرار می‌گذاشتند، تازه می‌فهمیدی اندام جنسی که آدم‌ها بحاطرش خود را به در و دیوار می‌کوبند و گاه همه‌چیزشان را به پایش می‌گذارند، چقدر زشت و بی‌وجود است!

برای تن خجالت کشیدم.

هرچند باعث شد این خانه را برای خودم و بقیه انسان‌ها بپذیرم، اما زشتی‌اش را نه از فقط از دسته‌ی زشت و زیبای ظاهر، از نگاه زندگی می‌گویم که تن بی‌جان ناچیز و زشت بود. که ما در آن مانده‌ایم. که خود را به خدمت کمتر از دو متر گوشت گذاشته‌ایم و یک عمر برای ارضای آن زندگی می‌کنیم و هیچ نمی‌فهمیم.

دردناک بود دیدن آن سوزن‌های ضخیمی که در گلویی فرو می‌رفت که چند دقیقه قبل داشت شعر می‌خواند.

آن خون سرخ رنگ گرمی که با جهش از رگ‌های گردن بیرون می‌ریخت و انسانی که دیگر چیزی احساس نمی‌کرد و نبود.

و من به نیستی واقعی، به مرگ فکر کردم.

NE ‌..
۰۳ تیر ۰۳ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر